بالا بردن انسان تا مرحله ی خدایی
فیشته را حقاً باید فیلسوف اخلاف نامید زیرا اولاً تصور او از هستی، عمل اخلاقی است؛ ثانیاً عمل را مقدم بر نظر می داند؛ ثالثاً اختیار را اساس عمل اخلاقی می داند. فیشته که در دوران جوانی و دانشجویی به جبر و قطعیت معتقد شده
نویسنده: منوچهر صانعی دره بیدی
فلسفه ی اخلاق فیشته
فیشته را حقاً باید فیلسوف اخلاف نامید زیرا اولاً تصور او از هستی، عمل اخلاقی است؛ ثانیاً عمل را مقدم بر نظر می داند؛ ثالثاً اختیار را اساس عمل اخلاقی می داند. فیشته که در دوران جوانی و دانشجویی به جبر و قطعیت معتقد شده بود، به موجب دلبستگی شدید به مسائل اخلاقی دست از اعتقاد به جبر برداشت و جای آن را به پافشاری بر آزادی اخلاقی داد. وی معتقد است که هدف گسترش و رشد شعور و آگاهی انسان، رشد اخلاقی است و هدف اخلاقی زندگی انسان غایت تمام فعالیت های نظری اوست. (1) فیشته از آغاز تفکر با مسأله ی آزادی اخلاقی مواجه است و مثل کانت به تقدم عقل عملی بر عقل نظری باور دارد. مسأله فلسفی در نظر او مسأله ی اختیار اخلاقی است و اصالت معنی و مخالفت با اصالت ماده را فقط برای تبیین و حفظ اختیار اخلاقی برگزید.(2)الف. منشأ و معیار اصول اخلاقی. علم اخلاق را می توان از دو منشأ استنتاج کرد: اول، وجدان اخلاقی شخصی؛ دوم وجدان اخلاقی همگانی. به نظر فیشته، در وجود انسان انگیزه هایی برای انجام دادن اعمالی است که انسان جز انجام همان اعمال هدف دیگری ندارد. وی این انگیزه ها را «طبع اخلاقی» نامیده است. و کار علم اخلاق این است که ارکان طبع اخلاقی یا وجدان اخلاقی را شناسایی کند.(3) به این ترتیب وجدان انسان یا شعور انسانی او که همان شعور اخلاقی است معیار اصول اخلاق است. فیشته می گوید: همان کن که وجدانت بدان گواهی می دهد. وجدان از نظر فیشته عبارت است از آگاهی مستقیم از وظیفه ی معین اخلاقی ما. معیار اخلاقی اولاً باید متعلق به درون ذات انسان باشد نه یک امر خارجی و بیگانه (زیرا در غیر این صورت اختیار مخدوش است)؛ ثانیاً باید در دسترس عامه ی مردم اعم از فرهیخته و نافرهیخته باشد تا در وصول به معیار اخلاقی نیازی به تخصص علمی نباشد. ثالثاً معیار اخلاقی باید بتواند به نحو مطلق و ضروری حکم صادر کند در حالیکه امور تجربی و خارج از ذات انسان فاقد ضرورت است ؛ رابعاً (در نظر فیشته) قوه ی عملی بر قوه ی نظری مقدم است. این شرایط چهارگانه در وجدان جمع است پس وجدان معیار اخلاق و عمل اخلاقی است.(4)
ب - تقدم عمل بر نظر. فیشته از ضمیر یا وجدان اخلاقی به عنوان منشأ اخلاق یا تعبیر «من» یاد می کند من چیزی نیست جز کار و فعالیت وتلاش. شکل اساسی این فعالیت وکوشش که تشکیل دهنده ی ذات من است همان انگیزه یا کششی است که خود از جنس آگاهی است. پس انسان مجموعه ای از انگیزه هاست و انگیزه ی اساسی این نظام یا مجموعه، انگیزه ی صیانت ذات است. (5) «من » فعال مطلق است و فقط فعال است. یعنی هرگز منفعل واقع نمی شود. این قضیه ی بنیادی تفکر است. از اینجا برمی آید که «غیر من» یا «جز من» [ یعنی طبیعت مادی در مقابل روح انسانی ] مطلقاً منفعل است. فعالیت «من » در مقابل انفعال «جز من» به عنوان یک فعالیت تعیین بخش و تعیین کننده مطرح می شود. به این ترتیب از فعالیت مطلق «من» یک فعالیت تعیین کننده به دست می آید.(6)
فعالیت «من» تعیین کننده است زیرا ذات عقل،عمل و کنش(7) است ونه چیز دیگری؛ حتی نمی توان گفت عقل یک شیء فعال است زیرا این بدان معنی است که عمل عارض امر دیگری شده در حالیکه عقل خود عمل است وخود فعل است نه امر فعال و دارای عمل.(8) فعالیت «من» چنانکه گفتیم تعیین کننده و معنا بخش است. طبیعت به عنوان «جز من» درمقابل منفعل و تابع من است. فیشته می گوید: « من برای طبیعت نیستم بلکه طبیعت برای من است. طبیعت نمی تواند به من زیان رساند مگر اینکه خود نیز منهدم شود. طبیعت فقط برای «من» موجود است و اگر من نباشم آن هم نیست؛ من چنین می زیم؛ من چنینم؛ و من چنین پابرجایم و برای ابدیت آماده ام، زیرا وجود من یک امر عارضی و بیگانه از ذات من نیست، وجود من متعلق به خود من است؛ آری حیات و هستی ذاتی.» (9)
فیشته این عبارات آتشین و تکان دهنده و سرنوشت ساز را چنین ادامه می دهد: «وجود جهان تابعی از اراده و تکلیف ماست. این جهان فقط به موجب قانون تکلیف برای ما موجود است و جهان آخرت با شیوه ی مشابهی برای ما ظاهر خواهد شد؛ یعنی به موجب فرمان دیگری از جانب تکلیف، زیرا به هیچ نحو دیگری ممکن نیست که جهانی برای موجود عادلی ] یعنی انسان اخلاقی] وجود داشته باشد. اشتغال اصلی من و طبیعت حقیقی من چنین چیزی است. من عضو دو جهان [معقول و محسوس] هستم. یکی از آنها جهان روحانی محض است که من فقط توسط اراده ی خود بر آن فرمان می رانم. تنها غایت عقل، فعالیت یا عمل کرد محض است ؛ عملکردی که مطلقاً برآمده از ذات خود عقل است. اراده اصل زنده ی عقل است. و هنگامی که به صورت ناب و بسیط تصور شود، خود عقل است. عقل ذاتاً فعال است و این بدان معنی است که کار اراده ی ناب زندگی کردن و فرمان دادن است. اما این حیات روحانی ناب کار «عقل نامتناهی» است وعقل متناهی فقط در جهان محسوس زنده است وحکم می کند.»(10)
به این ترتیب صفت بارز عقل از نظر فیشته عمل است نه نظر. فیشته از این هم پا فراتر نهاده و وجود را عین عمل می داند. وجودی که عمل نکند وجود نیست. در این مورد می گوید: «عقل برای وجود نیست بلکه وجودی که عمل نکند وجود نیست.دراین مورد می گوید: « عقل برای وجود نیست بلکه وجود برای عقل است. وجودی که مقتضیات عقل [یعنی عمل ] را برنیاورد و پرسش های عقل را جوابگو نباشد نمی تواند وجود حقیقی باشد. (11) اما ذات عقل صرف عملکرد بی قید و شرط نیست بلکه عمل عقلانی همواره عمل کرد اخلاقی است یعنی عملی برخاسته از تکلیف و توأم با اختیار. فیشته می گوید : « برای من موجودی که هیچ نسبتی با من نداشته باشد اصلاً وجود ندارد. هر چیزی که برای من موجود باشد فقط به اعتبار نسبتی که با وجود من دارد، برای من موجود است. اما نهایتاً فقط یک نسبت است که بین من و اشیاء نسبت واقعی و امکانی است و بقیه ی نسبت ها به تبع آن تحقق می یابند. و صور فرعی آن نسبت اند: این نسبت اصیل عبارت است از اشتغال من به فعالیت اخلاقی. دنیای من چیزی نیست جز متعلق و حوزه ی تکالیف من. هر چیزی که برای من موجود است فقط می تواند از طریق همین نسبت اخلاقی وجود خود را به من نزدیک کند و در معرض اقدامات من و دسترس من قرار گیرد. و از طریق همین نسبت می توانم حداقل آن را درک کنم.» (12) رسالت انسان قبل از شناخت وعلاوه بر شناخت، عمل کردن است فیشته می گوید: « وقتی برای لحظه ای به خود می آیم و به درون خود رجوع می کنم، از اعماق جان خود این ندا را می شنوم که رسالت تو فقط این نیست که بدانی و درک کنی بلکه این است که مطابق درک و دانش خود عمل کنی. تو فقط برای تأمل نظری اینجا نیامده ای بلکه برای عمل آمده ای ؛ عمل تو و فقط عمل تو ارزش تو را تعیین می کند.» (13)
آن گاه فیشته ادامه می دهد که: « این ندا مرا از صرف ادراک و شناخت به سوی چیزی هدایت می کند که در مقابل آن است و بزرگتر و برتر از هر شناخت و معرفتی است ودر خود حاوی غایت هر نوع معرفتی است و آن عمل است.»
فیشته با تأکید جنبه ی عملی گوهر عقل در انسان آفرینندگی عقل را تأکیدکرد است. و انسان را از این طریق تا مرتبه ی خدایی بالامی برد. و می گوید : « اگر ما اقتضائات شعور اخلاقیمان را جدی تلقی کنیم متوجه خواهیم شد که در جهان حقیقی، یعنی در ورای طبیعت، وجود انسانی با وجود الهی یکی است. شعور اخلاقی به ما می فهماند که اعمال ما فقط ناشی از ذات خود ماست.(14)
پ - اختیار اخلاقی. اماعمل من عملی است ذاتی و خود بخودی و این نحوه عملکرد به معنای مختار بودن من است. فیشته برای اختیار دو تعبیر به کار می برد: اختیار صوری (15) به معنای اختیار مطلق یا استقلال و خود مختاری اراده و آن عبارت است از قدرت عمل کرد مستقل از تعین طبیعی؛ و اختیار مادی (16) که عبارت از موارد خاص اختیار ماست. (17) مختار بودن «من» از نظر فیشته به معنی خلاق بودن اوست. انسان حاکمیت خود را بر طبیعت اعمال می کند. چنین نیست که وجود من تابع تعینات طبیعی باشد بلکه تعینات طبیعی تابع اراده ی من است : « چنین نیست که چون غذایی وجود دارد من گرسنه می شوم بلکه چون گرسنه می شوم چیزی در طبیعت هست که غذای من می شود. تسلط انسان بر طبیعت توسعه خواهد یافت بطوری که در درازمدت هیچ نوع کار مکانیکی لازم نخواهد بود جز آنچه بدن انسان برای رشد خود لازم دارد.»(18) «آزاد بودن من به این معنی است که خود من خویشتن خویش را به صورت آنچه می توانم بود خواهم ساخت. من از پیش، همان چیزی هستم که هرگاه متعاقباً اراده کنم و بر اساس آن اراده، عمل کنم، خواهم شد. از پیش به عنوان موجود متفکر چیزی هستم که سپس به عنوان موجود فعال خواهم شد؛ من خود را می آفرینم: هستی خود را با فکر خود و فکر خود را با خود فکر. (19) » « من از اختیار خود آگاهم ؛ من در واقع از خود به عنوان یک موجود مستقل، و در بسیاری از وقایع زندگی خود به عنوان یک موجود مختار باخبرم. من قدرت ارادی خود را آزادانه اعمال می کنم و اراده ی من با هیچ عامل عالی تری تعین نمی یابد. این اراده ابتدا بدن من و در مراتب بعدی محیط پیرامون من و موقعیت مرا برای من حفظ می کند. قوای فعاله من فقط تحت حاکمیت اراده من است و فقط به موجب همین اراده است که به فعالیت و حرکت می پردازند. افعال من معلول این اراده است. بدون این اراده هیچ کاری نمی توانم کرد زیرا جز این اراده هیچ امر دیگری حاکم بر افعال من نیست. پس قوای من که معلول اراده ی من است بر جهان خارج تأثیر خواهد کرد. من آقای (20) طبیعت خواهم بود و او مستخدم یا برده ی (21) من است. من متناسب با استعداد خود در طبیعت تأثیر خواهم کرد اما طبیعت هیچ تأثیری در من نخواهد داشت.» (22)
اتحاد نفس و بدن از یک سو و اتحاد من فاعل ادراک و من متعلق ادراک از سوی دیگر به اتحاد اختیار و قانونمندی می انجامد و از این راه پر پیچ و خم قانون اساسی اخلاق به دست می آید. بدین مضمون که «آن ایده ی ضروری عقل که او می باید آزادی خود را همساز با مفهوم استقلال بی هیچ آمیختگی و استثنا تعیین کند. » به این ترتیب آزادی و اختیار یک موجود آزاد و مختار تحت یک قانون قرار می گیرد و آن قانون خود مختاری کامل یا استقلال مطلق من متفکر است. صفت اصلی من به عنوان یک واحد متمایز از غیر، فعالیت ذاتی و خود بخودی آن است واز همین رهگذر است که به خود همچون چیزی آزاد، توانا برای واقعیت بخشیدن به خودکوشی مطلق و قدرتی خودمختار می اندیشد. منشأ اطاعت از قانون و قانون گزاری و قانون گذاری نیز همین خودکوشی ذاتی آزادانه است. همانطور که نفس و بدن پشت و روی یک سکه ی واحدند «من» به عنوان فاعل شناسایی (سوژه) و «من» به عنوان متعلق شناسایی (اُبژه) نیز یک واقعیت اند. این یگانگی، خود، منشأ یگانگی اختیار و قانون اخلاقی است. یعنی اختیار و قانونمندی هم پشت و روی یک سکه اند. فیشته می گوید: « هنگامی که به خود همچون وجودی آزاد می اندیشی ناگزیر از آنی که آزادی خود را در زیر فرمان قانون بدانی؛ و چون به این قانون می اندیشی ناگزیر از آنی که خود را آزاد بدانی. آزادی همان اندازه از پی قانون می آید که قانون از پی آزادی.»(23)
ت - اخلاق و اصالت معنی. حال اگر ذات عقل در کنش و فعل است ونه در ادراک یا شناخت، وکنش یا فعل به عنوان عمل مقابل شناخت است و صفت ذاتی عقل است، واقعیت فعال یک واقعیت روحانی و معنوی است. اصالت معنای استعلایی(24) تنها فلسفه ای است که حالت تکلیف آوری فکر در آن بروز می کند یعنی حالتی که تفکر و قانون اخلاقی در آن متحد می شوند. خویشتنِ خویش را باید به عنوان فعال بالذات (خودکوشا) تصور کنیم که تعین بخش اشیاء است نه اینکه توسط اشیاء تعین می یابد. مفهوم عمل (فعل)(25) که فقط توسط شهود عقلانی خود فعال دریافت می شود، تنها مفهومی است که بین دو جهان محسوس و معقول من اتحاد برقرار می کند. آنچه در مقابل اعمال من مقاومت می کند جهان محسوس است؛ آنچه توسط فعل (عمل) تحقق می یابد جهان معقول است. مفاهیم اخلاقی از قبیل حق و فضیلت فقط از این طریق می توانند معنا داشته باشند و تحقق یابند و ادراک شوند.(26)
به این ترتیب انسان مرکب از دو جزء متمایز و مستقل نفس و بدن، چنانکه دکارت می پنداشت، نیست بلکه همیشه یک کل واحد است. افکار [به عنوان اجزاء روحانی] با انگیزه ها [ به عنوان اجزاء مادی] در هم تنیده وبه هم پیوسته اند. تمام افکار ما برانگیزه های ما بنا شده است. شناخت انسان متناسب با تأثرات اوست. انگیزه ها ما را به سوی اندیشه های خاصی هدایت می کنند.(27)
فیشته در مورد یکانگی وجود انسان و عدم امکان تفکیک وجود او به دوبخش نفس و بدن می گوید:« من در خود انگیزه و کوششی را احساس می کنم که مرا به سوی فعالیت در خارج از وجود خود سوق می دهد. این کوشش و انگیزه کاملاً حقیقی به نظر می رسد. چون این من هستم که این انگیزه را احساس می کنم و چون من نمی توانم، یا با آگاهی وشعور خود ویا با جزئی از شعور احساس خود، از خود به در روم یا از خود خارج شوم و بالاخره چون این من آخرین نقطه وتکیه گاهی است که در پناه آن، من ازاین انگیزه آگاه می شوم، بنابراین شواهد، بر من محقق است که این من به عنوان یک انگیزه درخود من تشکیل یافته و بنا شده ودر درون خود من انگیزه ی عمل واقع می شود.» کاپلستون درتوضیح این مطلب می گوید: (28) حقیت انسان مرکب از دو جزء نفس و بدن نیست. موجودیت آلی یا انداموار (ارگانیسم) وجود خود را می یابد و گرایش آن به سعی و کوشش است و همین گرایش و انگیزش و خودکوشی و فعالیت ذاتی است که به صورت انگیزه ی روحانی در جهت تحقق آزادی کامل پدیدار می شود، این بدان علت است که این انگیزه ی اساسی به خوشی زودگذر وحس قانع نیست و پیوسته نا آرام است و ذات آن چنان است که گویی به سوی بیکران نظر دارد. انگیزه های جسمانی و روحانی بشر حالت های مختلف یا واقعیت بنیادی و پشت و روی یک سکه اند. فیشته می کوشد نفس و بدن انسان را جلوه های ظاهری یک واقعیت نشان دهد و معقتد است که بین زندگی بشر به عنوان یک موجود آلی طبیعی و زندگی او به عنوان یک ذهن آگاه روحانی در اصل تفاوتی نیست.
و بالاخره فیشته به تبع کانت از مدخل اخلاق به جهان آخرت راه می یابد. در این مورد می گوید: « شعور اخلاقی به هر یک از ما می فهماند که مکلفیم در جهان خاصی اقدام به عمل کنیم. اگر الهامات شعور اخلاقی را جدی تلقی کنیم درخواهیم یافت که -و انسان به عنوان یک موجود اخلاقی جز این چاره ای ندارد - این الهامات حاکی از جهان دیگری است جز جهان محسوس که باید آن را جهان واقعی نامید. به موجب الهامات شعور اخلاقی خواهیم پذیرفت که جهانی وجود دارد که در آن، تکالیف ما اجرا می شود و الزامات ما تحقق می یابد.»(29)از آنچه گفته شد می توان به این نتیجه رسید که نظام فلسفی فیشته یک نظام اخلاقی است و فلسفه ی او را می توان «فلسفه کار» نامید زیرا وجدان اخلاقی فقط در عمل تحقق می یابد و ذات آن عمل کردن است و در این عملکرد، اختیار انسان به کمال می رسد و قید و بندهای تصنعی برداشته می شود. به این دلیل است که فیشته می گوید اگر طبع اخلاقی بشر به کمال برسد دولت از میان خواهد رفت.(30)
پی نوشت ها :
1. کاپلستون، جلد 7، ص 43.
2. همان، ص 50.
3. همان، ص 69.
4. همان،ص 75.
5. همان، ص 70.
6. معرفت شناسی، ص 222.
7. act
8. همان، ص 21.
9. رسالت، ص 153.
10. همان، ص 124.
11. همان، ص 114.
12. همان، ص 97.
13. همان، ص 84.
14. همان، ص 71.
15. format freedom
16.material freedom
17. اندیشه، ص 39.
18. رسالت، ص 104.
19. همان، ص 29.
20. lord
21. servant
22.همان، ص 28.
23. کاپلستون، جلد 7، ص 74.
24. Transcendental Idealism
25. action
26. معرفت شناسی، ص 41.
27. رسالت، ص 91.
28. کاپلستون، جلد 7، ص 72.
29. رسالت، ص XIII مقدمه.
30. کاپلستون، جلد 7، ص 69.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}